۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

گلها فراوان شد ، بلبل غزل خوان شد
ساحل به خود لرزید ، دریا به طغیان شد
کوهها ز هم پاشید ، چشمه خروشان شد
خرگوش ترسویم ، چون شیر غران شد
ظلمت به خود بیچید ،خورشید تابان شد
شب مانده بود سنگین ، ناگه گریزان شد
صبح ظفر آمد ، با عشوه و نازش
لاله چه میرقصید ، سمبل چه الوان شد
در خلوت آن دشت ، عریان وبی اختر
حالا ببین کز عشق ، دشتی گلستان شد
روحی دگر امد ، در جان آن رفته
دست مسیحائی ، از نو نمایان شد
آری بهاران شد ، آری بهاران شد